• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

خانواده و بدحجابی فرزندان

27 مرداد 1392 توسط صدرارحامی

پیوند: http://reihane.ir

خانواده: به تحقیق نخستین و مؤثرترین محیط آموزشی و تربیتی انسان، محیط خانوادگی است و اولین مربیان و معلمان او پدر و مادر هستند. خانواده به مثابه ی هسته ی اصلی و اولیه ی جامعه بوده، حالات فکری و روانی انسان را شکل می دهد. کودک از زمان تولّد تا سالیانی چند، در تماسی مستقیم و انحصاری با خانواده است.
کودک در محیط خانواده طریقه ی خوردن، سخن گفتن، لباس پوشیدن و راه رفتن را می آموزد. سلسله ی اعصاب و مغز و ذهن حساس و ظریف کودک از همان آغاز ولادت مانند دستگاهی دقیق از صحنه ها، حوادث، رفتار و اعمال، حالات پدر و مادر فیلم برداری نموده، شخصیت خود را شکل می دهد. عدم رعایت پوشش اسلامی از سوی مادر و ارتباط پدر و مادر با نامحرم بدون عنایت به موازین اخلاقی و اسلامی، در کاهش حساسیت های اعضای خانواده به ویژه فرزندان نسبت به هنجارها و ارزش های دینی کاملا تأثیرگذار خواهد بود.
بر اساس تحقیقات به عمل آمده، خانواده ی اکثر قریب به اتفاق دختران و زنان بدحجاب و بزه کار یک یا چند ویژگی ذیل را داشته اند:
- از هم پاشیدگی کانون خانواده، (چه به صورت ناقص یا کامل، اتفاقی یا ارادی،
– عدم مراقبت والدین از فرزندان در اثر جهالت، گرفتاری و یا نقیصه های جسمی، حسی و عاطفی.
– اعتیاد، بزه کاری و انحراف یک یا چند عضو خانواده.
– فضای نامطلوب خانوادگی در اثر تبعیض و تحقیر اعضای خانواده به ویژه مادر و فرزندان دختر؛ و یا نازپروردگی، خشونت، حسادت، کثرت عائله و … .
– اختلافات مذهبی یا نژادی (ناهماهنگی در اصول تربیتی.)
– ضعف اعتقادات دینی و عدم حضور و مشارکت پدر و مادر در مراسم و اجتماعات مذهبی .
– رفاه بیش از حدّ و درآمدهای نامشروع و بادآورده.
– فقر، بی کاری و مشکلات شدید مالی


 نظر دهید »

می گویم: "رعایت حجاب" ؛ می گوید: "نفی آزادی"

27 مرداد 1392 توسط میرعیسی خانی

می گویم: این چه سر و وضعی است که برای خودت درست کرده ای؟! می گوید: مگر تو مُفتشی؟!!! می گویم: عیب است؛ کراهت دارد؛ حیا کن، تبرّج رو رها کن!!! می گوید: تو سر پیازی یا ته پیاز؟!!! می گویم: ارشاد نشوی، می گویم گشت ارشاد به سراغت بیاید!!! می گوید: تهدید می کنی؟! می گویم: تهدید نیست … تحدید است … مرزها را رعایت کن. می گوید: اگر رعایت نکنم، مثلاً چه می شود؟! می گویم: لجبازی می کنی؟! می گوید: لجبازی نیست … تهدید است … حدود را رعایت کن!!! می گویم: مسخره می کنی؟! - زل زل به چشمان من نگاه می کند و می گوید: بله!!! می گویم: قبول دارم کمی تند رفتم … کوتاه بیا و از خر شیطان نزول اجلال کن! می گوید: از چی کوتاه بیایم؟! … از حقِ آزادی خودم؟! می گویم: واقعاً فکر می کنی به این می گویند آزادی؟!!! می گوید: تمام دنیا می گویند! می گویم: گور پدر تمام دنیا! … عقلت چه می گوید؟! می گوید: عقلم گفت که حق با اکثریت است! می گویم: “خواهی نشوی رسوا / بِپَر رو موتور وِسپا"!!! می گوید: مسخره می کنی؟! - من هم به چشمانش خیره می شوم و می گویم: بله!!! می گوید: خودت را اَلکی به زحمت نیانداز … حرف من همان است که گفتم! می گویم: استدلال کن که چرا مُرغت یک پا دارد؟! می گوید: این یعنی چه که باید یک گونی[!] بیاندازی روی سَرت؟!!! می گویم: اولاً گونی نیست و پوشش است … ثانیاً عمل به این کار برای شما بهتر است. می گوید: کجایش بهتر است؟! … اینکه جلوی پیشرفت امثال من را می گیرد، خوب است؟! می گویم: پیشرفت تو در محجوب بودن توست. می گوید: من حد واسط را قبول دارم … نه شور نه بی نمک! می گویم: حد واسط نداریم … در دایره لغات اسلامی برای حجاب، حد واسط تعریف نشده. یا بی حجاب یا محجبه … بد حجاب نداریم … یا رومی یا زنگی! … آلیاژی از این دو در طبیعت یافت نمی شود! می گوید: اصلاً به من بگو این حجاب به چه دردی می خورد؟! می گویم: حجاب، مانع آزادی نیست … خودِ آزادی ست … حجاب، خودِ پیشرفت است. بنده خدا این بد است که با حجاب مانع جلب نظر دیگران به خود شوی؟! می گوید: حالا منظورت را فهمیدم! … به نظر من مهم این است که دل آدم پاک باشد! می گویم: مثل اینکه شده ای خاتون ناطق!!! … حرف های دیگران را بلغور می کنی! می گوید: تو جواب من را بده! … به این کارها، کاری نداشته باش! می گویم: خب … اصلاً دل شما پاک و ضدعفونی شده!!! شاید ناظرین به شما ناپاک باشند؟! … آنوقت تکلیف چیست؟! می گوید: مگر برای چشم ناپاک؛ محجبه و بی حجاب فرقی می کند؟! نکند چادر طلسم است که وقتی سَرت می کنی، چشم ناپاک تو را نمی بیند؟!!!(باخنده!) می گویم: چرا! … برای محجبه هم چشم ناپاک وجود دارد. اما فرد با حجاب با پوشش خود و با زبان بی زبانی به چشمان ناپاک یادآوری می کند که؛ به من نگاه نکن … حد و حدود خود را بشناس. حجاب مثل سِپَر است … حجاب تیرهایی که از نگاه های حرام پرتاب می شود را به چشم فرد ناظر، بازپرتاب می کند! می گوید: یعنی الان کل دنیا که بی حجابند؛ بدبختند؟! می گویم: بله که بدبختند! آنها برای تو از ماهواره؛ فقط عیاشی ها و خوشی هایشان را نشان می دهند! از بدبختی هایشان که چیزی نمی گویند! از انحرافات و بی بند و باری ها و خودکشی ها و… که حرفی نمی زنند! تو هم فکر می کنی، آنها چون بی حجابند، پس خوش و خرم و موفق زندگی می کنند؛ درحالیکه اینطور نیست. ماهواره و اینترنت و… ویترین است که امثال من و تو را جذب کنند … اگر وارد مغازه شوی از این خبرها نیست! می گوید: مگر زیبایی بد است؟! می گویم: زیبایی بد نیست … بی قیدی بد است … اینکه تنوع طلب باشی؛ بد است. اینکه هر روز خودت را جلوی آینه وارسی کنی که چند تا چین و چروک به صورتت اضافه شده؛ بد است. اینکه ماهانه چند صد هزار تومان را برای خرید لوازم آراستن خود صرف کنی؛ بد است. به صراحت بگویم؛ حجاب نظم است و بی حجابی لااُبالیگری! … اسلام و قرآن هم همین را می گوید. “در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست.” می گوید: اصلاً تو فکر کن من کمونیست هستم!!! … آنوقت چه می گویی؟! می گویم: الاَیاذ بالله! مگر حجاب فقط مختص اسلام است؟! … حجاب برای تمام أبنای بشر، راهگشاست … خواه متدین؛ خواه لامذهب. کمونیست هم اگر محجبه باشد به خودش کمک کرده … حجاب محترم است و برای شخص محجوب، احترام می آورد. انصافاً شما به من بگو که متانت و وقار “زن محجبه ایرانی” بیشتر است یا “لیدی مانکن غربی"؟!!! می گوید: من یکی تسلیم! … فقط…! می گویم: دیگر اما و اگر و فقط در کار نیاور! …لطفاً ایراد بنی اسرائیلی هم نگیر! می گوید: فرض کن من هم با تو هم عقیده شدم … جامعه را چه می کنی؟! می گویم: “قطره قطره جمع گردد وانگهی سیل به راه اُفتد"!!! می گوید: مسخره می کنی؟! می گویم: نه؛ اینبار جدی می گویم… می گوید: کجاست گوش شنوا؟! … کسی همراهی نمی کند! می گویم: شما همین نبودی که تا چند لحظه پیش کمونیست شده بودی؟!!! می گوید: حالا ما یک چیزی گفتیم! می گویم: «…إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ…» … این درست، که راه سختی درپیش است ولی خداوند یاری رسان مبلغان حق است. وظیفه من و شما ابلاغ حقیقت است … تصمیم عمل به آن، با خود طرف است … «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً».


منبع:tie-tarigh.blogfa.com

 نظر دهید »

روایت خواندنی از باحجاب شدن

27 مرداد 1392 توسط میرعیسی خانی

ریستا برمر» (Krista Bremer)، نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی، در نشریه معروف آمریکایی O. The. Oprah تجربه عینی خود را از برخورد با حجاب به قلم آورده است. برمر از ناشران نشریه ادبی The Sun است که در سال 2008 برنده جایزه معتبر ادبی «پوشکارت» شده و در سال 2009 جایزه ادبی «بنیاد رونا جاف» را از آن خود کرده است

مامان برام روسری بخر!

نُه سال پیش، در اتاق نشیمن خانه ام در «کارولینای شمالی»، دختر شیرخوارم را با موسیقی کودکانه ای می رقصاندم که در دهه 70 رایج بود و من در دوران کودکی همه اشعارش را که درباره مدارا با دیگران و تساوی زن و مرد بود، حفظ کرده بودم. همسر لیبیایی تبارم اسماعیل، او را در آغوش می گرفت و ساعتها در ایوان خانه با صدای غژ و غژ صندلی راحتی آهنی تکانش می داد و برایش آوازهای قدیمی عربی می خواند.
او همچنین دخترمان را پیش شیخی مسلمان برد تا در گوش های نرم و کوچولویش اذان و اقامه بخواند. چشمان قهوه ای و مژه های ناز و مشکی دخترم به پدرش رفته بود و پوست شیرقهوه ای اش در آفتاب تابستان خیلی زود به تیرگی می زد. اسم دخترمان را «عالیه» گذاشتیم- که در عربی به معنای «بلندمرتبه» است- و با هم توافق کردیم که وقتی بزرگ شد، از بین فرهنگ های کاملاً متضاد ما، هر کدام را که خودش خواست، انتخاب کند.
خیالم از این تصمیم راحت بود و شک نداشتم که دخترم زندگی مرفه آمریکایی من را به فرهنگ اسلامی و لباسهای پوشیده سرزمین پدرش ترجیح خواهد داد. پدر و مادر اسماعیل در خانه سنگی محقری در کوچه ای کثیف و پر پیچ و خم در حومه طرابلس زندگی می کنند. بر دیوارهای این خانه، به جز آیاتی از قرآن که بر روی چوب حک شده، هیچ نقش و نگاری وجود ندارد. فرش اتاقها هم فقط تشکچه هایی است که شبها تایشان می زنند و به عنوان تختخواب استفاده می کنند.
اما پدر و مادر من در خانه ای مجلل در «سانتافه»، مرکز ایالت «نیومکزیکو»، زندگی می کنند که سه پارکینگ، تلویزیونی صفحه تخت با صدها کانال، یخچالی پر از غذاهای سالم و طبیعی و یک کمد پر از اسباب بازی برای نوه ها دارد. تصور می کردم که عالیه هم مثل خودم اهل خرید از فروشگاه های زنجیره ای معروف Whole Foods باشد و از انبوه هدایای زیر درخت کریسمس خوشش بیاید، ولی در عین حال لحن آهنگین زبان عربی، باقلواهای عسلی که اسماعیل با دست خالی درست می کند، و حنابندی پاهای خاله اش را که هنگام سفر به لیبی دیده بودم، تحسین می کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم که عالیه فریب حجاب دختران مسلمان را بخورد!
تابستان سال قبل در جشن عید فطر شرکت کردیم که در پارکینگ پشت مسجد نزدیک خانه مان برگزار شده بود. بچه ها روی وسایل بازی جست و خیز می کردند و ما پدر و مادرها هم زیر سایبانی پلاستیکی نشسته بودیم و مگس ها را از روی بشقابهای مرغ سوخاری، برنج و باقلوا می پراندیم.
من و عالیه داشتیم در نمایشگاهی دور می زدیم که به مناسبت عید بر پا شده بود و چیزهایی مثل سجاده، حنا و لباسهای اسلامی عرضه می کرد. به قسمت روسری ها که رسیدیم، عالیه رو به من کرد و با خواهش بسیار گفت: «مامان! یکی برام بخر.»
دخترم شروع کرد به برانداز کردن روسری ها که مرتب روی هم چیده شده بودند و فروشنده که خانمی سیاه پوست و سر تا پا مشکی پوش بود، به عالیه لبخندی زد. مدتی بود که عالیه به دختران مسلمان هم سن و سالش با دیده تحسین و احترام می نگریست. دلم به حالشان می سوخت که حتی در گرم ترین روزهای تابستان دامن های بلند و لباسهای آستین دار می پوشیدند، چون بهترین خاطرات دوران کودکی ام مربوط به زمانی می شد که با پوشیدن لباسهای برهنه، می گذاشتم پوستم آفتاب بخورد… ولی عالیه به حال آن دختران مسلمان غبطه می خورد و از من خواسته بود برایش مثل لباسهای آنها بخرم. حالا دلش روسری هم می خواست!
پیشتر بهانه می آوردم که در بازارچه نزدیک خانه از آن روسری ها گیر نمی آید، ولی حالا روسری ها جلوی چشم عالیه بودند و او می خواست با 10دلار از پول توجیبی خودش روسری سبز سیری را بخرد که محکم در دست گرفته بود. سرم را به علامت مخالفت کامل تکان دادم، ولی ناگهان یاد قراری افتادم که با اسماعیل گذاشته بودیم. بنابراین دندان هایم را از خشم به هم فشردم و روسری را خریدم، به این خیال که عالیه خیلی زود آن را کنار می گذارد.

یک زوج ناهمگون

یک روز بعد از ظهر که برای خرید از خانه بیرون می رفتم، صدای عالیه از اتاقش بلند شد که می خواهد با من بیاید. چند لحظه بعد، سر و کله اش- یا بهتر بگویم، نصف سر و کله اش- بالای پله ها پیدا شد. او از کمر به پایین، دخترم بود؛ با همان کفش های اسپرت، جورابهای رنگ روشن و شلوار جینی که سر زانوهایش کمی نخ نما شده بود. اما از کمر به بالا، دختری غریبه بود. صورت گرد و روشنش که در یک خیمه پارچه ای تیره محصور شده بود، به ماهی در آسمان بی ستاره می مانست. پرسیدم: «با همین سر و وضع می خواهی بیایی؟» با همان لحنی که از چندی پیش با من به کار می برد، آرام جواب داد: «بله.»
در راه مغازه، از آینه ماشین او را دزدکی می پاییدم. ساکت و سرد و بی اعتنا نشسته بود و از پنجره بیرون را تماشا می کرد. انگار یک مقام بلندپایه مسلمان داشت از شهر کوچک ما در جنوب آمریکا دیدن می کرد و من فقط راننده اش بودم. لبم را گزیدم. می خواستم از او بخواهم قبل از پیاده شدن روسری اش را در آورد، ولی نتوانستم حتی یک دلیل منطقی برای این کار پیدا کنم، جز اینکه با دیدن آن صحنه فشار خونم بالا می زد. من همیشه تشویقش کرده بودم که استقلال شخصیتش را ابراز کند و در برابر فشار هم سن و سال هایش بایستد، ولی حالا احساس ترس و نگرانی می کردم، انگار که آن روسری را خودم به سر کرده باشم.
در پارکینگ عمومی Food Lion تمام بدنم غرق در هوای گرم شد و موهای عرق گرفته ام را دم اسبی بستم، ولی انگار هوای گرم اصلاً عالیه را اذیت نمی کرد. لابد مردم ما را مثل یک زوج ناهمگون می دیدند: زنی قد بلند و مو بور با شلوار جین و تاپ تنگ که دست مسلمانی یک متر و بیست سانتی را گرفته است. دخترم را به خودم نزدیکتر کردم و وارد مغازه شدیم.همچنان که در میان قفسه های فروشگاه با چرخ دستی مان جولان می دادیم، مشتری ها چنان خیره خیره نگاهمان می کردند که انگار با معمایی حل نشدنی رو به رو شده اند و وقتی چشممان به چشم هم می افتاد، بی درنگ نگاهشان را پایین می انداختند.

کشف دیگری از آزادی

من در دهه 70 در جنوب کالیفرنیا با این فکر بزرگ شده بودم که آزادی زنان مساوی با برهنگی بیشتر است و زنان می توانند هر کاری را انجام دهند. کشف آزادی جسمی برای من بخش مهمی از روند کشف شخصیتم بوده است، اما این تجربه ارزان به دست نیامده است. ساعتهای متمادی را جلوی آینه، سرگرم تحقیق درباره تصویر خودم بودم: از شکل و قیافه خودم تعریف می کردم؛ گاه از آن بدم می آمد؛ گاه با خودم فکر می کردم دیگران چه نظری درباره قیافه ام دارند. و گاهی فکر می کردم که اگر همین دقت نظر را در زمینه دیگری به کار می بستم، فکرم چقدر باز شده بود، یا می توانستم رمانی بنویسم، یا حداقل سبزی کاری را یاد گرفته بودم!
حالا عالیه در این مرحله از زندگی خود، همه حواسش به دنیای پیرامونش است، نه تصویر خودش در آینه. عالیه کلاس چهارم دبستان است و دختران همکلاسی اش محبوبیت را با طرز لباس پوشیدن مرتبط می دانند. چند هفته پیش عالیه با عصبانیت تعریف می کرد که یکی از همکلاسی هایش همه دختران کلاس را بر اساس شیک پوشی شان درجه بندی کرده است. آنجا بود که فهمیدم با اینکه برهنگی به من در مواردی آزادی می دهد، اما عالیه توانسته است با انتخاب حجاب و پوشیدگی، آزادی دیگری را کشف کند.
نمی دانم علاقه عالیه به پوشش اسلامی تا کی ادامه خواهد یافت. اگر تصمیم بگیرد مسلمان شود، مطمئنم که اسلام برایش مدارا، تواضع و عدالت خواهی را به ارمغان خواهد آورد، چنان که برای پدرش هم به ارمغان آورده است. و چون می خواهم سرسختانه پشتیبان و مراقبش باشم، نگرانم که نکند این انتخاب، زندگی را برایش در کشور خودش سخت کند.
او به تازگی سوره حمد را حفظ کرده است و به اصرار از پدرش می خواهد که به او هم عربی یاد بدهد. عالیه تنها ولی با هدف راه می رود؛ بسیار متفاوت با رفتاری که من در سن و سال او داشتم، و من یک بار دیگر فهمیدم که هنوز چقدر تا شناخت دخترم فاصله دارم. این فاصله نه فقط به خاطر آن روسری، بلکه از آن رو بود که او اصلاً به واکنش دیگران اهمیت نمی دهد؛ ترجیح می دهد به جای شیرجه زدن در دریا، توی کتاب فرو برود و آن قدر غرق مطالعه می شود که صدای من را از اتاق بغلی نمی شنود.
به این فکر می کنم که روسری می تواند با قدرت جادویی خود، تخیل نامحدود، دریافتهای زیرکانه و معصومیت فطری عالیه را حفظ کند.
تصور می کردم که وقتی به اتاق آینه فروشگاه های لباس برود، مثل نوجوانان دیگر، در دام آن زرق و برق نخواهد افتاد و حجاب، او را مانند صدفی در میان خواهد گرفت. فکر می کردم که حجاب، دخترم را از احساس فراگیر نارضایتی در عین ناز و نعمت خلاص خواهد کرد و در پرواز او به سوی آینده ای که برایم کاملاً نامعلوم است، زیر پر و بال خواهد گرفت.
منبع:قدس آنلاین

 4 نظر

با من غير مستقيم باش!

27 مرداد 1392 توسط میرعیسی خانی

گفتم: از شما انتظار نداشتم.
پرسيد: چه خطايي از من سر زده که اين قدر به هم ريخته اي؟
گفتم: بگو بخندهايت با دخترهاي سانتال مانتال است، به من که مي رسد معلم اخلاق مي شوي؟! خنديد و گفت: حالا مي فهمم دردت چيست. به خاطر سهيلا ناراحتي؟
زل زدم توي چشم هايش و گفتم: سهيلا، فرح، ساناز، سارا، ستاره، گيسو باز هم بشمارم؟
گفت: نه.
گفتم: تا حالا توي گوش من خوانده اي که روسري ات را اين طور سر کن، چادرت را آن طور بگير، مانتو اين شکلي انتخاب کن؛ ولي يک بار نديدم به يکي از آن دخترها بگويي مويت را بپوشان. مگر فرق من و آن ها چيست؟!
گفت: شما با هم هيچ فرقي نداريد.
پرسيدم: پس چه؟
پرسيد: اول بگو ببينم تو از اين که گاهي درباره حجاب چيزهايي را که مي دانم به تو مي گويم ناراحتي؟
گفتم: نه؛ ولي چرا به آن ها چيزي نمي گويي؟ اصلاً چرا با آن ها مي گردي؟
کنيم و بي حجاب هايشان را کنار بگذاريم. هر کسي توانايي و قابليت خاص خودش را دارد. مي دانستي سهيلا اديان شرقي مي خواند؟! سارا هم ديروز از من مي پرسيد بهترين ترجمه فارسي قرآن را چه کسي نوشته؟ حالا من توي اولين برخورد به او بگويم مويت را بپوشان يا چادر سرت کن يا نمي دانم مانتوي مناسب بپوش؟ شايد آن ها قبول کنند، اما شايد هم نتيجه عکس داشته باشد.

آن ها خودشان دارند دنبال آموزه هاي ديني مي گردند. دارند درباره بايد و نبايدهاي دين مطالعه مي کنند. به نظر تو بهتر نيست حجاب را از روي قرآن ياد بگيرند؟ به نظر تو آن وقت پذيرفتن حجاب برايشان راحت تر نيست؟


يادت مي آيد آن روز که توي اتوبوس نشسته بودي و خانمي از وسط ماشين به تو گفته بود روسري ات را بکش جلو؟ گفت: ما نمي توانيم جامعه را به دو دسته بي حجاب و با حجاب تقسيم کنيم و بي حجاب هايشان را کنار بگذاريم. هر کسي توانايي و قابليت خاص خودش را دارد. مي دانستي سهيلا اديان شرقي مي خواند؟! سارا هم ديروز از من مي پرسيد بهترين ترجمه فارسي قرآن را چه کسي نوشته؟ حالا من توي اولين برخورد به او بگويم مويت را بپوشان يا چادر سرت کن يا نمي دانم مانتوي مناسب بپوش؟ شايد آن ها قبول کنند، اما شايد هم نتيجه عکس داشته باشد. آن ها خودشان دارند دنبال آموزه هاي ديني مي گردند. دارند درباره بايد و نبايدهاي دين مطالعه مي کنند. به نظر تو بهتر نيست حجاب را از روي قرآن ياد بگيرند؟ به نظر تو آن وقت پذيرفتن حجاب برايشان راحت تر نيست؟ يادت مي آيد آن روز که توي اتوبوس نشسته بودي و خانمي از وسط ماشين به تو گفته بود روسري ات را بکش جلو؟!
گفتم قرار نبود خاطرات بدم را يادم بياوري.
گفت: همين مي شود ديگر… يادت باشد جوان هاي امروز از نصيحت مستقيم خوششان نمي آيد. ما بايد به طور غير مستقيم آن هم در وقت مناسب دين را يادشان بياوريم.
گفتم: يعني به قول حافظ عليه الرحمه، نه هر که سر بتراشد قلندري داند!
*
از روي نيمکتي که نشسته بودم، درِ ورودي پارک را مي شد ديد. از در که آمد تو، يک راست آمد طرف من. روسري اش را مثل لبناني ها سر کرده بود. اگر حرف نمي زد محال بود بشناسمش. خودش بود؛ سهيلا.
پرسيد: شما هم منتظر خانم بيتايي؟
گفتم: بله. کولي اش را روي نيمکت گذاشت و نسشت کنارم.
گفتم که محال بود بشناسمش. خيلي ساده آمده بود. به قول معروف اصلاً به خودش نرسيده بود! چند ماهي مي شد از او و کارهايش خبر نداشتم. فقط مي دانستم با دوستم يعني همان خانم بيتا قرار مي گذراند و درباره کتاب هايي که مي خوانند حرف مي زنند.
پرسيدم دانشگاه قبول شدي؟
گفت: فلسفه مي خوانم. پرسيدم شما بودي دنبال ترجمه قرآن مي گشتي؟
جواب داد: نه سارا بود؛ اما من هم بعد از او خواندم. ترجمه فولادوند کار خوبي ست. خواستي برايت مي آورم. گفتم: فردا همين موقع، همين جا خوب است؟ جواب داد باشد. اين طور شد با هم دوست شديم.
منبع: نشريه ديدار شماره 132

style="color: #000000;">
 1 نظر

نگذارید به خانه اول برگردیم!!!

27 مرداد 1392 توسط میرعیسی خانی
نگذارید به خانة اول بازگردیم
شما بخوانید و خود قاضی باشید. بهترین حکم چه‌گونه بودن را خود بگویید.

می‌دانید خانة اول کجاست و ما خانة چندم هستیم؟
می‌دانید چه کسانی برای رسیدن به مقاصد گوناگون، ابزار و وسیله شده‌اند؟
می‌دانید تمام دعواهای امروز بلندگوها و بوق‌های تبلیغاتی غرب، بر سر چیست؟
چه چیزهایی اگر از هجوم تبلیغات غرب متأثر شود، خراب خواهد شد؟
می‌دانید برای چه کسانی و با چه چیز، شخصیت کاذب درست کردند؟
دریافتیم: در ایران باستان زن‌های اعیان و اشراف و رؤسا همه باحجاب بودند و زن‌های افراد پایین و طبقات پست، بی‌حجاب. 1
دیدیم: در رژیم‌ گذشته‌، با این‌ که‌ جمع‌ کثیری‌ از زن‌ها، هم‌ بی‌سواد بودند، چیزی‌ از مسائل‌ اجتماعی‌ سرشان‌ نمی‌شد ـ‌یعنی‌ نمی‌گذاشتند چیزی‌ سرشان‌ بشود‌ـ‌، به‌ سرنوشت‌ کشور بی‌علاقه‌ بودند و اصلاً نمی‌دانستند که‌ زن‌ می‌تواند در سرنوشت‌ کشور دخالت‌ داشته‌ باشد، از لحاظ ظاهر، شبیه زن‌های اروپایی بودند و حتی گاهی روی دست آن‌ها می‌زدند. وقتی کسی چنین زنی را نگاه می‌کرد، خیال می‌کرد که این زن الآن از یک کشور اروپایی و یک محیط غربی وارد ایران شده است؛ اما اگر کمی با او صحبت می‌کرد، متوجه می‌شد که زنی کم‌سواد یا بی‌سواد است. 2
شنیدیم که: زن غربى حق نداشته آزادانه از ثروتى که متعلق به خودش بوده، استفاده کند و در مقابل شوهر، مالک دارایى خودش نبوده است! یعنى زنى که ازدواج مى‌کرد، ثروت و دارایى و ملکش متعلق به شوهرش بود؛ خودش حق نداشت در آن‌ها تصرفى کند. تا این‌که به‌تدریج حق مالکیت و حق کار، تا اوایل قرن بیستم به زنان داده شد. یعنى مسأله‌‌ای که جزو ابتدایی‌ترین حقوق بشرى است، از زن دریغ شده بود؛ اما آن‌ها فشار و تکیة بیش‌تر را روى مسأله‌‌ای گذاشتند که درست نقطة مقابل مسائل ارزشى واقعى است که در اسلام به آن اهتمام شده است. این‌که اکنون، در باب حجاب این همه تأکید داریم، علتش این است. 3
اسلام به خانواده اهمیت می‏دهد. تمام دعوای امروزِ بلندگوها و بوق‌های تبلیغاتی غرب با مسلمین هم بر سرِ همین است. 4
گفتند: مگر می‌شد یک‌ زن‌ مسلمان‌، در خیابان‌های‌ تهران‌ و بعضی‌ از شهرهای‌ دیگر، بامتانت‌ و وقار اسلامی‌ یا حتی‌ با حجاب‌ نیمه‌‌کاره‌، راحت‌ راه‌ برود و از گزند زبان‌ و حرکت‌ هرزگان‌ و دل‌باختگان‌ به‌ فساد و فحشای‌ سوغات‌ غرب‌، مصون‌ بماند؟ 5
خودتان به ترازوی قضاوت ببرید.

شأن عریانی کجا و شأن زن کجا؟
شأن اختلاط با مرد کجا و شأن زن کجا؟

زنی‌ که‌ در اختلاط و معاشرت‌ با مرد، قاطی‌ نمی‌شود و خود را وسیله‌ای برای‌ جلب‌ چشم‌ مرد نمی‌داند، خود را بالاتر از این‌ می‌داند، زنی‌ که‌ شأنش‌ را عزیزتر از این‌ می‌شمارد که‌ خود را عریان‌ کند و با صورت‌، مو و بدن‌ خود، چشم‌ روندگان‌ را به‌ سمت‌ خویش‌ جلب‌ کند و هوس‌ آن‌ها را اشباع‌ نماید. زنی‌ که‌ خود را در دامنة قله‌ای‌ می‌داند که‌ در اوج‌ آن‌، حضرت فاطمه‌ی‌زهرا(س‌) ـ‌بزرگترین‌ زن‌ تاریخ‌ بشر‌ـ قرار دارد. آن‌ زن‌، زن‌ مسلمان‌ ایرانی‌ است‌. این زن باید دیگر از این‌ بازیچه‌های‌ فراهم‌ آمدة تمدن‌ غربی‌ و روش‌های‌ توطئه‌آمیز آن، رو بگرداند و به‌ آن‌ بی‌اعتنایی‌ کند.
زن‌ را وادار می‌کردند که‌ به‌‌وسیله‌ی‌ جلوه‌گری‌ و جلب‌ چشم‌ها به‌ سمت‌ خود، برای‌ خویش‌ یک‌ شخصیت‌ کاذب‌ درست‌ کند. این‌، برای‌ زن‌ انحطاط بود و پیشرفت‌ نبود.
آیا جنایتی‌ بزرگ‌تر از این‌ نسبت‌ به‌ زن‌ وجود دارد که‌ بیایند سر او را با آرایش‌، مد، جلوه‌گری‌، لباس‌ و طلا و زیورآلات‌ بند کنند و از او به‌‌عنوان‌ یک‌ ابزار و وسیله‌، در راه‌ مقاصد گوناگون‌ استفاده‌ کنند و نگذارند در میدان‌ سیاست‌، اخلاق‌ و تربیت‌ وارد شود؟ این‌، همان کاری‌ است‌ که‌ در رژیم‌ گذشته‌، دقیقاً و با برنامه‌ انجام‌ می‌گرفت‌.
انقلاب‌ آمد و رفتار خانم‌ها و جهت‌ حرکت‌ زن‌های‌ کشورمان را به‌کلی عوض‌ کرد؛ یعنی‌ پشت‌ به‌ آن‌ سمت‌ و به‌ سمت‌ نور و رشد و فهم‌ علمی‌، اخلاقی‌ و سیاسی‌ و حضور در میدان‌ها و رشد شخصیت‌های‌ بشری‌ و فایده‌ بخشیدن‌ برای‌ جامعه‌ به‌ معنای‌ واقعی.
مواظب‌ باشید از این‌ راه‌ برنگردید. زن‌ها مواظب‌ باشند این‌ راه‌ مبارک‌ انقلاب‌ را گم‌ نکنند.
امروز، سرگرم‌ شدن‌ به‌ زر و زیور، برای‌ زن‌ مسلمان‌ ایرانی‌ انقلابی‌ عیب‌ است‌. امروز، پر کردن‌ سر، سینه‌ و دست‌ از زیورآلات‌ و بت‌ قرار دادن‌ زیور، آرایش‌ و مد و لباس‌، برای‌ زن‌ انقلابی‌ مسلمان‌ ایرانی‌ ننگ‌ است. کسی‌ که‌ پی‌ این‌‌گونه‌ چیزهاست‌، ارزشش‌ پایین‌ است‌.
طلا، برای‌ زن‌ ارزش‌ آفرین‌ نیست‌؛ بی‌اعتنایی‌ به‌ طلا، ارزش‌ آفرین‌ است‌. مد، برای‌ زن‌ ارزش‌آفرین‌ نیست‌؛ بی‌اعتنایی‌ نسبت‌ به‌ مدهای‌ دام‌گونة ساخته‌ و پرداختة دشمنان‌، برای‌ زن‌ ارزش‌ است. 6
باید مسائل ارزشى اسلام در جامعه‌ى ما احیا شود
باید توجه کنید که هیچ بحثى در این زمینه‌هاى مربوط به پوشش زن، از هجوم تبلیغاتى غرب متأثر نباشد. اگر متأثر از آن شد، خراب خواهد شد.
بعضی‌ها از چادر فرار مى‌کنند، به‌خاطر این‌که هجوم تبلیغاتى غرب دامن‌گیرشان نشود. منتها از چادر که فرار مى‌کنند، به آن حجاب واقعى بدون چادر هم رو نمى‌آورند؛ چون آن را هم غرب مورد تهاجم قرار مى‌دهد. 7
برداشتن حجاب، مقدمه‏اى براى برداشتن عفت بود، براى برداشتن حیا در جامعه‏ى اسلامى بود، براى سرگرم کردن مردم به عامل بسیار قوى و نیرومند جنسى بود، براى این‌که از همه‏ى کارهاى دیگر بمانند. 8
چرا در مسأله زن، از دنیا طلبکاریم؟
ما هستیم که به دنیا خطاب می‌کنیم و می‌گوییم: شما به بشریت عموماً و به زن خصوصاً خیانت کرده‏اید؛ با کشاندن زن و مرد به وادى ابتلائات جنسى و برافروختن و دامن زدن به آتش زیاده‏روى‏هاى جنسىِ بى‏قانون و بى‏نظم در جامعه، با آوردن زن به شکل متبرج به وسط میدان.
البته هنوز هم بعضى‏ها با غفلتِ تمام می‌گویند: «مگر می‌شود با حجاب و رعایت حدود شرعى و اسلامى، جامعه‏ى زنان رشد کند؟ تکلیف مسأله‏ى زن در نظام اسلامى چه می‌شود؟ این جواب عملى‏اش، جواب عینى‏اش، همین وجود مجموعه‏ى عظیم نخبگان زن در جامعه‏ى ماست که هیچ وقت ما در کشور چنین وضعى نداشتیم. 9
چرا در کشورهای صنعتی، زن‌ها از دست مردها کتک می‌خورند؟
یک‌سوم زن‌هاى دنیا از دست مردها کتک می‌خورند. این گریه‏آور است و بیش‌تر در کشورهاى صنعتى است، در کشورهاى فرنگى است و ناشى از همان خشونت‌هاى جنسى و مطالبات خشن جنسى است که مرد از زن دارد. این هوچیگرى‏هاى آن‌ها در مورد زن است. آن وقت راجع‌به زن بحث می‌کنند: «شما حجاب را اجبارى کردید.» خود آن‌ها بى‏حجابى را اجبارى می‌کنند، دختر دانشجو را به دانشگاه راه نمی‌دهند، به‌خاطر این‌که روسرى دارد. آن وقت به ما می‌گویند چرا شما حجاب را اجبارى کردید.» این در جهت کرامت زن است، آن در جهت پرده‏درى و بى‏احترامى به زن و از این قبیل مواردى هست که این‌ها هوچیگرى‏هاى غرب است.» 10
زن به سبک اروپایی چه زنی است ؟
آن‌ها مى‌خواهند زن به سبک اروپایى را در جامعه رواج بدهند که عبارت است از: سبک مد و مصرف و آرایش در انظار عموم، و ملعبه قرار دادن مسائل جنسى بین دو جنس. 11
با توجه به این‌که تمدن ایرانی کهن‌تر از تمدن غرب است، پس چرا غرب در حال دادن میراث به ایران است؟
تقابل بین زن و مرد، میراث شومی است که از فرهنگ غرب به جا مانده است.12
زن‌ مسلمان‌، شخصیت‌ خودش‌ را پیدا کرده‌ است، مواظب‌ باشید این‌ شخصیت‌ را گم‌ نکند. ازدواج‌ها در دوران‌ انقلاب‌ و به‌ برکت‌ آن‌ آسان‌ شد؛ چون‌ تشریفات‌ و سختگیری‌ها کم‌ شد. نگذارید دوباره‌ به‌ خانه‌ی‌ اول‌ برگردیم‌. 13

پی نوشت ها :

1. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار دانشجویان دانشگاه‏هاى استان یزد، ۱۳۸۶/۱۰/۱۳.
2. سخنرانی‌ رهبر در دیدار جمع‌ کثیری‌ از بانوان‌ کشور، ۱۳۶۸/۱۰/۲۶.
3. بیانات‌ مقام معظم رهبری در دیدار اعضای‌ شورای‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ زنان‌ و مسئولان‌ اولین‌ کنگره‌ی‌ حجاب‌ اسلامی،‌ ۱۳۷۰/۱۰/۰۴.
4. بیانات مقام معظم رهبرى‏ در دیدار گروهى از خواهران پرستار، به مناسبت ولادت حضرت زینب(س) ۱۳۷۳/۰۷/۲۰.
5. سخنرانی‌ رهبر در دیدار جمع‌ کثیری‌ از بانوان‌ کشور، ۱۳۶۸/۱۰/۲۶.
6. همان.
7. بیانات‌ مقام معظم رهبری در دیدار اعضای‌ شورای‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ زنان‌ و مسئولان‌ اولین‌ کنگره‌ی‌ حجاب‌ اسلامی‌ ، ۱۳۷۰/۱۰/۰۴.
8. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعى از اقشار مختلف مردم قم، ۱۳۸۶/۱۰/۱۹.
9. بیانات رهبر در دیدار هزاران نفر از زنان نخبه و فعال در عرصه‌های مختلف، ۱۳۸۶/۰۴/۱۳.
10. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار دانشجویان دانشگاه‏هاى استان یزد، ۱۳۸۶/۱۰/۱۳.
11. سخنرانی‌ در دیدار با جمع‌ کثیری‌ از پرستاران‌، به‌ مناسبت‌ میلاد حضرت‌ زینب‌ کبری‌(س‌) و روز پرستار، 22/08/1370.
12. بیانات معظم له بمناسبت میلاد حضرت فاطمه زهرا(س)، ۱۳۷۷/۰۷/۱۸.
13. سخنرانی‌ در دیدار جمع‌ کثیری‌ از بانوان‌ کشور، 10/26/1368.

منبع: ماهنامه امتداد شماره 60


 نظر دهید »

دوست کم حجابم! سلام!

26 مرداد 1392 توسط همتی

 

حجاب و عفاف

دوست کم حجابم! سلام!

در چند جمله، بدون هیچ توضیح اضافه ای، فقط می خواهم آثار بد حجابی را بگویم و تو فقط، کمی تامل کن. آیا حق با من است یا نه؟ فقط قول بده حتما روی جملات فکر کنی.

- سست شدن بنيان خانواده‌ها
- نگاه جنسي و نه انساني به زن(تبديل زن به کالايي براي شهوت‌راني)
- افزايش سطح اختلالات رواني در جامعه براي دختران و پسران جامعه(اضطراب، روان بي‌اشتهايي، افسردگي(نتيجه ناکامي))
- تحريک دائمي مردان جامعه و آسيب به سيستم اعصاب
- آسيب به کودکان و نوجوانان (بلوغ زود رس)
- کاهش ازدواج
- افزايش طلاق
- رواج بي‌بندباري و فساد در جامعه(در نتيجه افزايش سقط جنين و فرزندان نامشروع)
- ضايع کردن حق شوهر
- در امان نماندن از مکافات عمل

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 30
  • 31
  • 32
  • ...
  • 33
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 37
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 78

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • بانک مقالات
  • کتاب
  • بانک احادیث و جملات بزرگان
  • سخنرانی ها
  • معرفی پایگاه ها
  • کلیپ ها صوتی و تصویری
  • دلنوشته و یادداشت های کوتاه
  • حوزه نقد و تحلیل
  • شعر و ادبیات غیر داستانی
  • مصاحبه ها و گزارش ها
  • جهت اطلاع
  • تصاویر و پوستر

آمار بازدید

  • امروز: 1217
  • دیروز: 1442
  • 7 روز قبل: 4351
  • 1 ماه قبل: 6376
  • کل بازدیدها: 177514

خبرنامه

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس