• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

رمزحجاب وعفاف

17 تیر 1392 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
در یکی از روزهای گرم جوانی که تازه ازدواج کرده بود خود را به نزد عارفی رساند و به او چنین گفت:
من از راه دوری آمده ام تا از شما سوالی ببرسم که مدتی است ذهنم را مشغول کرده است.
عارف گفت سوالت را ببرس, اگر جوابش را بدانم از تو دریغ نخواهم کرد.
مرد گفت: من مدتی است که ازدواج کرده ام و از زندگی ام راضی هستم و دوست ندارم با اشتباهاتم این زندگی را از دست بدهم. اما شنیده ام که اگر من به زنان دیگر نگاه کنم میل خود را به همسرم از دست خواهم داد.آیا این سخن حقیقت دارد؟ چطور چنین چیزی ممکن است ممکن است؟
عارف مدتی تفکر کرد و سپس از مرد پرسید: اگر من ظرفی از شربت به تو بدهم حال تو چگونه خواهد بود؟
مرد گفت : مطمئنا با کمال میل خواهم پذیرفت.
عارف بار دیگر پرسید: اگر قبل از آن ده ظرف آب نوشیده باشی حالت چگونه خواهد بود؟
مرد لبخندی زد و گفت: دیگر میل زیادی به آن شربت نخواهم داشت.
عارف گفت: جواب سوال تو هم همین طور است. اگر تو به زنان دیگر نگاه نکرده و از آنها چشم پوشی کنی میل زیادی به زندگی خود خواهی داشت. اما در صورتی که به آنان نگاه کنی, اگر همسرت بهتر از آنان هم باشد, دیگر از زندگی ات مانند قبل لذت نخواهی برد.
 نظر دهید »

عفاف من از عفاف تو است

17 تیر 1392 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
سدید الدین محمّد عوفی در جوامع الحکایات می نویسد: وقتی مردی بود خیاط در عفاف و صلاح و زنی داشت عفیفه، مستوره و با جمال و کمال و هرگز خیانتی از وی ظاهر نگشته بود.
روزی زن نزد شوهر خود نشسته بود و زبان تطاول گشاده، به سبیل منّت یاد می کرد که: تو قدر عفاف من چه دانی و قیمت صلاح من چه شناسی، که من در صلاح، زبیده ی(۱) وقت و رابعه ی(۲) عهدم.
مرد گفت: راست می گویی؛ اما عفاف تو به نتیجه ی عفاف من است. چون من در حضرت، آفریدگار راست باشم، او تو را در عصمت بدارد. زن خشمگین شد و گفت: هیچکس زن را نتواند داشت و اگر مرا وسیلت صلاح و عفّت نیستی(۳)، هر چه خواستمی بکردمی. مرد گفت: تو را اجازت دادم به هر جا که خواهی برو و هر چه خواهی بکن.
زن، روز دیگر خود را بیاراست و چادر در سر کشید و از خانه برون شد و تا شب بیرون بود؛ اما هیچکس به وی التفات نکرد مگر یک مرد که چادر او را کشید و رفت. چون زن به خانه باز آمد. مرد گفت: همه روز گشتی و هیچکس به تو التفات نکرد مگر یک کس و او نیز رها کرد. زن گفت: تو از کجا دیدی؟ گفت: من در خانه ی خود بودم؛ اما من در عمر خود به هیچ زن نامحرم به چشم خیانت نگاه نکردم، مگر وقتی در کودکی که گوشه ی چادر زنی را گرفتم و در حال پشیمان شدم و رها کردم. دانستم اگر کسی قصد حرم من کند، بیش از این نباشد! زن در پای شوهر افتاد و گفت: مرا معلوم شد که عفاف من از عفاف تو است.
فایده ی این حکایت آن است که هر کس خواهد که نا محرمان در حرم او خیانت نکنند، گو نظر از حرم مسلمانان گسسته دار که حق تعالی به برکت عفّت تو، اهل حرم تو را در پرده ی عفّت نگاه دارد.
گفتم که: «مکن» گفت: « مکُن تا نکنند » این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس
************************
۱- زبیده: زن هارون الرشید خلیفه عباسی. در سال ۱۶۵ هجری قمری به ازدواج هارون درآمد. وی به سبب کارهای خیرش از مشاهیر زنان اسلام است.
۲- وی کنیه اش امّ الخیر، از زنان عارف و زاهد بسیار معروف است که در قرن دوم هجری قمری به سال ۱۳۵ درگذشت.
۳- اگر در من صلاح و عفّت نبود.
 نظر دهید »

حكايت مردآهنگر

17 تیر 1392 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

سيد محمد اشرف علوي مي‏نويسد:

«در سفري به مصر، آهنگري را ديدم كه با دست خود آهن گداخته را از كوره  آهنگري بيرون مي‏آورد و روي سندان مي‏گذاشت و حرارت آهن به دست وي اثر نمي‏كرد. با خود گفتم اين شخص، مردي صالح است كه آتش به دست او كارگر نيست.  ازاين‏رو، نزد آن مرد رفتم، سلام كردم و گفتم:
«تو را به آن خدايي كه  اين كرامت را به تو لطف كرده است، در حق من دعايي كن.» مرد آهنگر كه سخن  مرا شنيد، گفت: «اي برادر! من آن‏گونه نيستم كه تو گمان كرده‏ اي.»گفتم:  «اي برادر! اين كاري كه تو مي‏كني، جز از مردمان صالح سر نمي‏زند.»
گفت:  « گوش كن تا داستان عجيبي را دراين‏باره براي تو شرح دهم. روزي در همين  دكان نشسته بودم كه ناگاه زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به زيبايي او  نديده بودم، نزد من آمد و گفت:
« برادر! چيزي داري كه در راه خدا به من بدهي؟»
من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: «اگر حاضر باشي با من به خانه‏ ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.»
زن با ناراحتي گفت: «به خدا سوگند، من زني نيستم كه تن به اين كارها بدهم.» گفتم: «پس برخيز و از پيش من برو.»
زن  برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد من آمد و  گفت: «نياز و تنگ‏دستي، مرا به تن دادن به خواسته تو وادار كرد.»
من  برخاستم و دكان را بستم و وي را به خانه بردم. چون به خانه رسيديم، گفت:  «اي مرد! من كودكاني خردسال دارم كه آنها را گرسنه در خانه گذاشته ‏ام و  بدينجا آمده‏ام. اگر چيزي به من بدهي تا براي آنها ببرم و دوباره نزد تو  باز گردم، به من محبت كرده‏ اي.»
من از او پيمان گرفتم كه باز گردد. سپس  چند درهم به وي دادم. آن زن بيرون رفت و پس از ساعتي بازگشت. من برخاستم و  در خانه را بستم و بر آن قفل زدم.
زن گفت: «چرا چنين مي‏كني؟» گفتم: «از ترس مردم.» زن گفت: «پس چرا از خداي مردم نمي‏ترسي؟» گفتم:
«خداوند، آمرزنده و مهربان است.»
اين  سخن را گفتم و به طرف او رفتم.ديدم كه وي چون شاخه بيدي مي‏لرزد و سيلاب  اشك بر رخسارش روان است. به او گفتم: «از چه وحشت داري و چرا اين‏گونه  مي‏لرزي؟ » زن گفت: «از ترس خداي عزوجل.» سپس ادامه داد: «اي مرد! اگر به  خاطر خدا از من دست برداري و رهايم كني، ضمانت مي‏كنم كه خداوند تو را در  دنيا و آخرت به آتش نسوزاند.» من كه وي را با آن حال ديدم و سخنانش را  شنيدم، برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: «اي زن! اين اموال را  بردار و به دنبال كار خود برو كه من تو را به خاطر خداوند متعال رها كردم.»
زن  برخاست و رفت. اندكي بعد به خواب رفتم و در خواب بانوي محترمي كه تاجي از  ياقوت بر سر داشت، نزد من آمد و گفت: «اي مرد! خدا از جانب ما جزاي خيرت  دهد.» پرسيدم: شما كيستيد؟ فرمود: «من مادر همان زني هستم كه نزد تو آمد و  تو به خاطر خدا از او گذشتي. خدا در دنيا و آخرت تو را به آتش نسوزاند.»  پرسيدم: «آن زن از كدام خاندان بود؟» فرمود: «از ذريه و نسل رسول خدا (صلّی  ‏الله عليه و آله و سلّم).» من كه اين سخن را شنيدم، خداي تعالي را شكر  كردم كه مرا موفق داشت و از گناه حفظم كرد و به ياد اين آيه افتادم كه  خداوند مي‏فرمايد:

«إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»

خدا  مي‏خواهد هر پليدي را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عيبي پاك و  منزه گرداند.» (احزاب: 33) سپس از خواب بيدار شدم و از آن روز تاكنون آتش  دنيا مرا نمي‏سوزاند و اميدوارم آتش آخرت نيز مرا نسوزاند».
 نظر دهید »

چادر یک تکه پارچه نیست...

17 تیر 1392 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

می دونی ….!!

تا نچشند ،

نمیفهمند…

چادر یک تکه پارچه نیست…

چادر انتخاب خداست برای زن و انتخاب زن برای خدا.

 نظر دهید »

از دامن زن مرد به معراج رود

17 تیر 1392 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

ای زن مگذار کز سرت تاج رود
وان گوهر عصمتت به تاراج رود

بشناس مقام خود که رهبر فرمود
از دامن زن مرد به معراج رود

 نظر دهید »

شعر حجاب

17 تیر 1392 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

این زمهریر فصل شکوفایی تو نیست
چیزی بجز تراکم تنهایی تو نیست

با صدهزار جلوه برون آمدی، ولی
چشمی برای دیدن زیبایی تو نیست

یک تن از این جماعت ابن السلامها
مجنون یک کرشمه لیلایی تو نیست

نامردها بغیر تنت را نخواستند
با قیمتی که خرج تن آرایی تو نیست!

برق غرور وحشی یک ببر ماده کو؟!
در چشمهای آهوی صحرایی تو نیست!

زیباترین! عروسک اهریمنان شدن
شایسته مقام اهورایی تو نیست!


محمد رضا ترکی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • ...
  • 72
  • ...
  • 73
  • 74
  • 75
  • ...
  • 76
  • ...
  • 77
  • 78

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • بانک مقالات
  • کتاب
  • بانک احادیث و جملات بزرگان
  • سخنرانی ها
  • معرفی پایگاه ها
  • کلیپ ها صوتی و تصویری
  • دلنوشته و یادداشت های کوتاه
  • حوزه نقد و تحلیل
  • شعر و ادبیات غیر داستانی
  • مصاحبه ها و گزارش ها
  • جهت اطلاع
  • تصاویر و پوستر

آمار بازدید

  • امروز: 813
  • دیروز: 1442
  • 7 روز قبل: 4351
  • 1 ماه قبل: 6376
  • کل بازدیدها: 177514

خبرنامه

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس