بی خیال ما!
هر چه تلاش می کردم خوابم نمی برد. مگر میشد این عادت بیدار ماندن شب های کوتاه ماه رمضان را ترک کرد. آن شب هم مثل هر شب بود. تفاوتش این بود که لامپی هم روشن نبود که بتوان کتابی ورق زد. بالاخره ساعت 3 شد و مثلا بیدار شدم. چقدر خسته بودم. از تب بدنم کمی کاسته شده بود، حالم بهتر از روز قبل بود اما فکر نشستن در اتوبوس و راه یکی دو ساعته را سه ساعته گذراندن خسته ام می کرد. ساعت 5 از خانه خارج شدیم. بیچاره برادرم که فقط همراه بود برای تنها نبودنم در شهر غریب. گرفتن یک برگه کاغذ که هیچ تاثیری در دنیا و آخرتم نداشت جز پیروی از قوانین یک روز زمان از من می گرفت خستگیش بماند. شدت تب، گرمای اتوبوس و تکان های شدید ولوو، بسته بودن فضا و … تحملم را تمام کرده بود. به ترمینال که رسیدیم مرگ را می دیدم، مثل گرما زده ها حالت سرگیجه و منگی بیزارم کرده بود. نیم ساعتی در سالن انتظار نشستم کمی که بهتر شدم راهی مقصد شدیم. راه را زود پیدا کردیم. اما فقط من اجازه داشتم وارد شوم و همراه نه. کاشتن برادر عزیز با زبان روزه هر چند مسافر بودیم بیرون محل و در آفتاب حالم را بدتر می کرد. در این گیر و دار و تحویل برگه از یک محل کاملا زنانه، جایی که تقریبا 5 سال بود گه گاهی رفت و آمد کرده بودم و کلا از اماکن اداری مذهبی است. کیفم سنگینی می کرد گذاشتم روی صندلی ارباب رجوع ، خانم ها آنجا رفت و آمد داشتند چادرهایشان را هم نپوشیده بودند، حال خودم را نمی فهمیدم. برگه را گرفتم گفتند بنویس و ببر آن سمت نزد فلان استاد آقا. وقتی نوشتم، رفتم بپرسم کجا هستند: ناگهان مسئول مربوطه با تندی به من پرید و گفت موهایت همه بیرون است با این سر و وضع می خواهی بروی نزد استاد؟ حالم خیلی بد شد چه حال عجیبی تجربه اش نکرده بودم. خودم متوجه بودم که چند تا تار مویم از کنار مغنیه و زیر چادر هنگام پیاده کردن کیف زده بود ییرون ولی گذاشتم به پای محیط زنانه و گفتم هنگام خروج با نگاه در شیشه دردرست می کنم با برخورد این عزیز گمان کردم مغنیه و چادرم افتاده وقتی در شیشه نگاه کردم اصلا قابل رویت نبود همان حدی بود که حسش کردم. با دسر خانم نهی از منکر دیگر حال خودم را نفهمیدم. استاد نگاه کرد چند سوالی در رابطه با برگه پرسید اما چرندهایی گفتم که حالا که فکر می کنم می بینم حتما با خودش گفته این دختر لیسانسش را که سهل است مدرک ابتداییش را از کجا خریده، اسم قرآن را هم بلد نیست. چرت و پرت های بعدی بماند. اما دیگر گذشته بود و به چه قیمت گزافی. هر چه پیش خودم فکر کردم هضم کارش سخت بود. درست است اثر داشتن و نداشتن نباید بهانه ترک نهی از منکر باشد ولی من مصر به گناه هم بودم؟! اصلا من هنوز مرتکب گناهی شده بودم؟!بیچاره آنهایی که از لج کردن با امثال ما چادر ی ها دینشان را و آخرتشان را ترک می کنند. گفتم امشب بعد از رسیدن اگر نمرده باشم حتما در فضای مجازی پیامی برای دخترهای بی حجاب و کم حجاب می گذارم. خانم هایی که از طرف ما نام بی حجاب و بد حجاب دارید که اشتباه هم نیست، کار اشتباهتان را توجیه نمی کنم ولی به خاطر این رفتارهای نادرست امثال خودمان از شما معذرت خواهی می کنم حالا حسش کردم می فهمم یعنی چه. اما بی خیال ما، به فکرت خودت باش، خطای مار را نبین، حساب دین و دیندار از هم جداست، بعضی از امثال ما عددی نیستند که تو به خاطر رفتارشان با سعادت ابدیت قهرکرده ای و شرمندگی پیش امامت را به واسطه ترک حجاب زهرا پسند به دوش می کشی. محض رضای خدا بی خیال رفتار ما!