راست می گفت مادر!
دبیرستانی بودم که به پیشنهاد مادرم کلاس خیاطی می رفتم با اینکه اصلا به این کار علاقه نداشتم و با مهارت مادرم از خیاط بی نیاز بودیم. اما حالا مزیت های این هنر را می دانم و از اینکه می توانم نیازهای اورژانسی خود را رفع کنم خوشحالم و هر گز مثل دختران امروزی آن را کسر شان نمی بینم. چون شغلم نیست وبیشتر مشغول درس و بحثم جز موارد اورژانسی معمولا کمتر برای کسی جز نیاز خانواده خیاطی می کنم. خانم همسایه صبح به منزلمان آمد و خواهش کرد برای مهمانی شب چادر رنگیش را بدوزم. کمتر از دو ماه است که چادری برایش دوخته بودم بدون اینکه سوال کنم خودش توضیح داد که : چادر زیاد دارد اما نمی شود چادر تکراری سرش کند مد عوض شده و بقیه نگاه تحقیر آمیز به او دارند و جمع نمی پذیردش. مشغول دوخت بودم و در حال صحبت با مادرم. مادرم می گفت قدیم بهتر بود. هر کس در منزلش سه چهار تا چادر رنگی داشت و موقع جشن و عقد و … همه همسایه ها چادرها یشان را می دادند به همسایه ای که مراسم داشت. این چادرها را می گذاشتند کنار در ورودی و هر کسی یکی از آنها را سرش می کرد. گفتم: چه خوب فقیر و غنی در یک حد بودند، هیچ کس چادر خودش سرش نبوده که معلوم باشد و طبقه بندی شوند اینگونه دل ها به هم نزدیکتر بوده و اسراف کمتر. همه برای شادی می آمده اند نه برای فخر و … راست می گوید مادر خیلی هم قدیم نیست من هم کاملا یادم می آید. ادامه دادم حیف چه سنت های زیبایی را شیطان به بهانه بهداشت و حق الناس و … از ما گرفت و هر روز هم بدتر می شود به جایی رسیدیم که دو ماه یک بار به جای نیاز ده سال یک بار چادر می دوزیم و پارچه های انباشته و بی خاصیت روح آزار وعده ای گرسنه و کودک کار، چقدر غیر منطقی و خودخواهانه!. کاش می توانستیم دوباره سنت را برگردانیم. مادرم خندید و گفت: خیلی سخت است دخترم. زنان و دخترانمان در کوچه و خیابان در دید نامحرم چادر را گذاشتند کنار چگونه می خواهی در مهمانی های زنانه استفاده چیزی را که حضور ندارد اصلاح کنی؟! دخترم چادر کجاست!!