تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه
20 فروردین 1394 توسط نورالزهراء (س)
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و درهمان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد:
ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای
. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای
. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین کره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود/ این گره بگشوندنت دیگر چه بود
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.
تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه ( مولانا)
*****
خب وقتی تقی به توقی میخوره،
وقتی یه عالم دعا میکنیم و جوابی نمی گیریم
میشینیم یه گوشه و زانوی غم بغل می گیریم و زیر لب میگیم
“اصلا ببینم خدا، تو صدای منو میشنوی؟منو میبینی؟”
بعد غافلیم..خیلی غافلیم..خیلی غافل
بیاید واسه یه بارم که شده،سرمونو بگیریم بالا و یه چشمک بزنیم واسه خود خودش
یه لبخند بزنیم و یه بوسه بفرستیم واسه خود خودش
بعد آروم و زیر لب بگیم"میدونم حواست بهم هست..میدونم دوستم داری،میدونم خیلی ماه و مهربونی”
بعدم..یه نفس عمیق بکشیم با امید منتظر باشیم،منتظر بوسه ی خدا:)
*****
خب وقتی تقی به توقی میخوره،
وقتی یه عالم دعا میکنیم و جوابی نمی گیریم
میشینیم یه گوشه و زانوی غم بغل می گیریم و زیر لب میگیم
“اصلا ببینم خدا، تو صدای منو میشنوی؟منو میبینی؟”
بعد غافلیم..خیلی غافلیم..خیلی غافل
بیاید واسه یه بارم که شده،سرمونو بگیریم بالا و یه چشمک بزنیم واسه خود خودش
یه لبخند بزنیم و یه بوسه بفرستیم واسه خود خودش
بعد آروم و زیر لب بگیم"میدونم حواست بهم هست..میدونم دوستم داری،میدونم خیلی ماه و مهربونی”
بعدم..یه نفس عمیق بکشیم با امید منتظر باشیم،منتظر بوسه ی خدا:)