چشمان معجزه گر
در گذشته های نه چندان دور، در شهر بصره، جوانی زندگی می کرد به نام «عتبه بن علام» که بسیار زیبا و دلفریب بود و به خاطر همین جذابیت ظاهری، دوستان بسیاری داشت که در بینشان، آدمهای بی اعتقاد و فاسد هم بودند. هر چه بیشتر می گذشت، عتبه هم بیشتر متوجه زیبایی خیره کننده ی خود می شد، نگاههای زنان بصره که از بین جوانان، تنها او را می دیدند، او را کم کم مغرور کرد و فهمید که دست روی هر دختری بگذارد، جواب رد نمی شنود.
هرچه گذشت، تمایل او به زنان و دختران بیشتر شد و اطرافیان سودجو هم از فرصت استفاده کردند و او را به هر گناهی که خودشان مبتلا بودند، دعوت کردند و البته عتبه هم دست رد به سینه ی آنها نمی زد! خلاصه اینکه بیشتر وقتش را صرف دنبال کردن زنان و دختران در خیابان می کرد و تبدیل شده بود به یک جوان هرزه و بی بند و بار. |